یکشنبه 89 مهر 11 , ساعت 2:23 عصر
مىرسم خسته، مىرسم غمگین
گـرد غـربت نشسته بر دوشـم
آشـنـایـى نـدیـده چـشمانـم
آشـنـایـى نـخوانده در گوشم
مـىرسـم چون کویرى از آتش
چون شب تیرهاى که نزدیک است
تـشـنـه آفـتـاب و بـارانـم
چـشم کم آب و سینه تاریک است
نوشته شده توسط امین استوارزاده راوری | نظرات دیگران [ نظر]